“… و این است که ائمهی شیعه یا اوصیاء پیغمبر دوازده تناند و نه بیش، در حالی که رهبران جامعه برای تاریخ پس از پیغمبر نامحدودند. آنگاه در سال ۲۵۰ به جای غیبت امام، خاتمیت امامت داشتیم و دو قرن و نیم رهبری امت، اگر به جای خلفا و سلاطین عرب، در دست علی و حسن و حسین و … میبود، در این سال امتی را ساخته بود که لیاقت آن را داشت که خود بر اساس اصل«شوری»، لایقترین رهبری را تشخیص دهد و بر کرسی بنشاند و مسیر تاریخ را بر راه رسالت محمد ادامه دهد. این است که «وصایت» یک اصل بدیهی است، و «شوری» – بیعت و اجماع آراء مردم – نیز اصلی اسلامی. پس از پیغمبر باید وصایت عمل میشد و امامت، رسالت امتسازی پیغمبر را ادامه میداد. پس از آخرین وصی، ختم دوران انقلابی امامت، باید بر شورا تکیه میشد. اگر سقیفه به جای سال یازدهم، در سال ۲۵۰ روی داده بود، سرنوشت تاریخ دیگر بود. اما نشد، بر دموکراسی تکیه کردند و اصل شوری، در حالی که زمان، زمان وصایت یعنی رهبری انقلاب بود. این بود که دموکراسی هم از بین رفت و شوری برای همیشه نابود شد. در حالی که اگر پس از پیغمبر به وصایت و رهبری انقلابی عمل شده بود، پس از دوران امامت شوری و دموکراسی هم داشتیم. این بود که مردم، پس از پیامبر، هم از رهبری انقلابی وصایت و امامت محروم شدند و هم از رهبری دموکراتیک بیعت و شوری. و در نتیجه، تاریخ مسیرش، برخلاف آنچه اسلام طرح کرده بود، ادامه یافت. خلافت اسلامی بیعت، تبدیل شد به سلطنت موروثی عربی، و امامت، پس از دو قرن و نیم جهاد و شهادت به غیبت منجر شد و فلسفهی تاریخ تغییر کرد…” مجموعه آثار ۲۶ / علی |